وقتی موسی اومد مناجات کرد گفت بارون نمیاد ندا رسید موسی یه نفر بین شما خیلی سیاه و آلوده است بگو پاشه بره من رحمتم و نازل کنم… موسی اومد گفت خدای من میگه به خاطر یه نفر رحمت من نازل نمی شه، پاشه بره… تا این حرف و گفت گنه کاره سرش و آورد پایین، دلش لرزید، گفت خدا… یه عمر آبرو داری کردی حالا می خوای من و رسوا کنی؟! گفت خدایا همین یه دفعه ارو هم آبرو داری کن! تا این حرف و زد بارون شروع کرد به باریدن… مردم تعجب کردن! گفتن موسی کسی بلند نشد بره! ندا رسید موسی ما با بنده امون آشتی کردیم! یه لحظه! سوال کرد موسی: خدایا میشه به من بگی این بنده کی بود؟! ندا رسید موسی وقتی گنه کار بود آبروش و نبردم، حالا که با ما رفیق شده آبروش و ببرم؟!پس تواینقدرمهربونی که بایه لحظه پشیمونی بنده گنه کارت باهاش رفیق میشی.من الان پشیمون ازهمه ی گذشته ام.آشتی ؟
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
ساده و
آدرس
b.maryam.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.